Moosakhani
0

داستان فیونا فیموس به انگلیسی | Fiona Famous

داستان انگلیسی فيونا فيموس: Fiona Famous

English Story: Fiona Famous

Fiona Famous was a very popular girl at school. She was clever and fun, and got on well with everyone. It was no accident that Fiona was so popular. From an early age she had made an effort to be kind and friendly to everyone. She invited the whole class to her birthday party, and from time to time she would give presents to everybody. She was such a busy girl, with so many friends, that she hardly got a chance to spend time with individual friends. However, she felt very lucky; no other girl had so many friends at school and in the neighborhood.

داستان انگلیسی: فیونا فیموس

فيونای فیموس دختر خیلی محبوبی در مدرسه بود. او خیلی باهوش و بامزه بود و به خوبی با همه کنار می آمد. این همه محبوبیت فیونا تصادفی نبود. او از سال های اول زندگی اش تلاش بسیاری کرده بود تا با همه دوست و مهربان باشد. همه ی بچه های کلاس را برای جشن تولدش دعوت می کرد و گهگاه برای همه هدیه می خرید. فیونا با آن همه دوستی که داشت، آن قدر سرگرم و پرکار بود که به ندرت زمانی را برای سپری کردن با دوستان صمیمی خود داشت. با این حال او خیلی احساس خوشبختی می کرد. هیچ دختر دیگری این قدر دوست توی مدرسه یا محله نداشت.

But everything changed on National Friendship Day. On that day, at school, everyone was having a great time, drawing, painting, giving gifts. That day in class everyone had to make three presents to give to their three best friends. Fiona enjoyed the task of choosing three from amongst all the dozens of her friends.

اما همه چیز در روز ملی دوستی تغییر کرد. در آن روز، در مدرسه همه ی بچه ها فرصتی پیدا می کردند که طراحی و نقاشی کنند و هدیه بدهند. در این روز توی کلاس هر کس باید سه هدیه برای سه تا از بهترین دوستان خود آماده می کرد. فیونا از وظیفه ی انتخاب سه نفر از بین همه ی دوستانش دچار هیجان شده بود.

However, when all the presents had been made and shared out among classmates, Fiona was the only one who had not received a present! She felt terrible, and spent hours crying. How could it be possible? So much effort to make so many friends, and in the end no one saw her as their best friend? Everyone came and tried to console her for a while.But each one only stayed for a short time beton leaving.

اما وقتی که همه ی هدایا تهیه شدند و در میان هم کلاسی های فیونا تقسیم شدند، فیونا تنها کسی بود که هیچ هدیه ای دریافت نکرد. او احساس خیلی بدی داشت و ساعت ها گریه کرد. چگونه چنین چیزی من بود؟ این همه تلاش برای به دست آوردن این همه درست کرده بود و در آخر هیچ کس او را به عنوان بهترین دوست خود ندیده بود؟ همه ی بچه ها به سراغ او آمدند و سعی کردند او را دلداری بدهند. اما هر کدام فقط مدت کوتاهی را پیش او بودند و زود او را ترک می کردند.

This was exactly what Fiona had done so many times to others.

این دقیقا همان کاری بود که فیونا بارها با دیگران انجام داده بود.

She realized that she was a good companion and acquaintance, but she had not been a true friend to anyone. Dhe nad tried not to argue with anyone, she had tried to pay attention to everyone, but now she had found out that that was not enough to create true friendship.

او پی برد که او یک آشنا و همنشین خوب بوده، اما هرگز یک دوست واقعی برای هیچ کس نبوده است. سعی کرده بود با کسی بحث و جدل نکند و تلاش کرده بود که به همه توجه داشته باشد، اما اکنون پی برده بود که این کارها برای ایجاد یک دوستی واقعی کافی نبوده است.

When she got home that night, created quite a puddle with her tears, and Fiona asked her mother where she could find true friends.

آن شب وقتی فیونا به خانه برگشت، اشک هایش را پاک کرد و از مادرش پرسید که کجا می تواند دوستان واقعی خود را پیدا کند.

“Fiona, my dear,” answered her mother, “you cannot buy friends with a smile or a few good words. If you really want true friends, you will have to give them real time and affection. For a true friend you must always be available, in good times and bad”.

مادر فیونا جواب داد: «فيونا، عزیزم. تو نمی توانی با یک لبخند یا چند کلمه حرف خوب برای خودت دوست پیدا کنی. اگر واقعا در پی دوستان حقیقی هستی، باید وقت و توجه کافی صرف آنها بکنی. برای یک دوست واقعی همیشه باید در شرایط خوب و بد قابل دسترس باشی.»

“But I want to be everybody’s friend! I need to share my time among everyone!”, Fiona protested.

فیونا با اعتراض گفت: «اما من می خواهم دوست همه باشم! من باید وقت خودم را بین همه تقسیم کنم!»

“My dear, you’re a lovely girl,” said her mother, “but you can’t be a close friend to everybody. There just isn’t enough time to be available for everyone, so it’s only possible to have a few true friends. The others will by playmates or acquaintances, but they won’t be close friends“.

مادر جواب داد: «عزیزم، تو دختری دوست داشتنی هستی، اما نمی توانی برای همه یک دوست صمیمی باشی. زیرا زمان کافی در اختیار نداری که بتوانی همیشه برای همه در دسترس باشی. بنابراین فقط امکان داشتن چند دوست واقعی برای تو وجود دارد. سایر افراد هم بازی ها یا معاشران تو خواهند بود، نه دوستان صمیمی ات».

Hearing this, Fiona decided to change her ways so that she could finally have some true friends. That night, in bed, she thought about what she could do to get them.

با شنیدن این حرف ها فيونا تصمیم گرفت روش خود را تغییر دهد، طوری که بتواند چند دوست صمیمی هم داشته باشد. آن شب در تختخواب، او به راه هایی فکر کرد که از طریق آنها می توانست دوست صمیمی خود را بیابد.

She thought about her mother. Her mother was always willing to help her, she put up with all of Fiona’s dislikes and problems, she always forgave her, she loved her a great deal…
That was what makes friends!

او به مادرش فکر کرد. مادرش همیشه آماده ی کمک کردن به او بود و همیشه در برابر گرفتاری ها و مشکلات فيونا صبر و بردباری نشان میداد، همیشه او را می بخشید و تا حد زیادی او را دوست داشت…
و این همان چیزهایی بود که باعث ایجاد دوستی های واقعی بین افراد میشد!

فایل صوتی داستان فيونا فیموس

لغات کاربردی انگلیسی داستان فيونا فیموس

پیشنهاد ما به شما

مطالعه تمام داستان های کوتاه و کاربردی انگلیسی

Moosakhani