Moosakhani
0

داستان تولد لاک پشت ها به انگلیسی | The Birth of the Turtles

داستان انگلیسی تولد لاک پشت ها: The Birth of the Turtles

داستان کوتاه انگلیسی: تولد لاک پشت ها

آماندا واقعا هیجان زده بود. آنها روزهای زیادی منتظر به دنیا آمدن بچه لاک پشت ها مانده بودند، سرانجام آن شب قرار بود بچه لاک پشت ها در ساحل، از تخم بیرون بیایند و پدرش می خواست او را به ساحل ببرد تا آنها را ببیندا

 

بنابرین آماندا و پدرش، وقتی هوا هنوز تاریک بود، بیدار شدند و چراغ قوه های خود را برداشتند و به طرف ساحل رفتند. آماندا به پدرش قول داده بود برای احترام به بچه لاک پشت ها، سر و صدا نکند و هر کاری را که او گفته انجام دهد.

 

خوب، آماندا حاضر بود هر کاری را انجام دهد، به شرطی که بتواند برود و از تخم بیرون آمدن بچه لاک پشت ها را ببیند. او واقعا نمیدانست چه جوری جوجه لاک پشتها از تخم بیرون می آیند، اما برادر بزرگترش به او گفته بود که بچه لاک پشت ها، روی ساحل، تنها چند متر دورتر از لبهی آب، متولد می شوند و پس از بیرون آمدن از تخم، سریع به سمت دریا می روند. همه ی این ماجرا برای آماندا خیلی هیجان انگیز بود.

 

آماندا و پدرش، در کنار نور یکی از چراغ قوه ها کاملا قوز کرده بودند و منتظر بودند. آماندا امیدوار بود لاک پشت مادر را ببیند و بالاخره یکی از جوجه ها از تخم بیرون آمد. خیلی کوچک بود!

 

تقریبا مثل همه ی بچه ها، ناشیانه حرکت می کرد و بدون اینکه منتظر خواهرها یا برادرها و یا مادر خود باشد، به سمت دریا شروع به دویدن کرد کم کم به تعداد بچه لاک پشت ها اضافه شد و همه ی آنها به طرف دریا دویدند. آماندا و پدرش ساكت خود را پنهان کرده بودند و داشتند منظره ی شگفت انگیز مسابقه ی ناشیانه ی بچه لاک پشت ها به سمت دریا را تماشا کردند. اما ناگهان اتفاقی افتاد که به نظر اماندا خیلی وحشتناک بود. چند مرغ نوروزی و پرنده ی دیگر سر رسیدند و شروع به خوردن چند تا از بچه لاک پشتها کردند. آماندا همه جا را نگاه کرد تا ببیند که آیا سر و كله ی پدر لاک پشت ها پیدا می شود تا آنها را مخفی کند. اما او هرگز نیامد.

 

آماندا با چشم گریان داشت این ماجرا را تماشا می کرد و وقتی اولین گروه از بچه لاک پشت ها سرانجام توانستند خود را به دریا برسانند و خود را از دست آن پرنده های شکارچی نجات دهند، از شادی فریاد کوتاهی سر داد.

 

حتی با اینکه پرنده ها تعدادی از بچه لاک پشت ها را خورده بودند، در پایان تعداد بسیار زیادی از آنها توانستند به دریا برسند و آماندا از این موفقیت آنها خیلی خوشحال بود.

 

در راه برگشت به خانه، پدر آماندا که متوجه اشک در چشمان آماندا شده بود، برایش توضیح داد که لاک پشت ها آن طوری متولد می شوند. او گفت لاک پشت مادر تعداد زیادی تخم می گذارد و آنها را زیر شن ها مخفی می کند و به راه خود ادامه می دهد. وقتی بچه لاک پشت ها سر از تخم بیرون می آورند، باید تلاش کنند تا خود را به دریا برسانند. به این ترتیب تعداد بسیار زیادی از لاک پشت ها متولد می شوند و تعداد زیادی از آنها هم در خشکی و هم در آب توسط حیوانات خورده می شوند. او برای آماندا توضیح داد که از میان آن همه بچه لاک پشت، فقط تعداد بسیار کمی بزرگ می شوند و سال های سال زندگی می کنند.

 

آماندا از اینکه آن شب آن همه مطلب دربارهی لاک پشت ها یاد گرفته بود، خیلی خوشحال بود. اما همان طور که به راه خود به طرف خانه ادامه می دادند، تنها به یک چیز فکر می کرد و آن این بود که از داشتن یک خانواده خیلی خوشحال بود و از اینکه والدین و برادرها و خواهرهایش از روز تولدش تا حالا آن قدر به او کمک و توجه کرده بودند، شاد بود.

English short story: The Birth of the Turtles

Amanda was really excited. They had waited many days, but finally, that night, the baby turtles would hatch out on the beach. And her Daddy was going to take her to see them!

 

So, Amanda and her father got up when it was still dark, took their torches, and carefully made their way to the beach. Her father made her promise to respect the baby turtles, not to make any noise, and to do what he told her.

 

Well, Amanda was willing to do almost anything if it meant that she could go and see the turtles hatch. She didn’t really know what it would be like, but her older brother had told her that the turtles are born on the beach just a few metres from the water’s edge.


After hatching they quickly scuttle towards the sea. All that sounded very exciting to her.

 

Crouching quietly, by the light of only one of the torches on a low setting, Amanda and her Daddy waited. She looked all over, hoping to see Mother Turtle, and she almost saw the appearance of the first baby turtle.
It was so tiny!


It moved very clumsily, like most babies; and without waiting for either its brothers or sisters or mother, it started to scuttle towards the sea. Gradually, more and more baby turtles appeared, and all ran towards the water. Amanda and her Daddy stayed hidden and quiet, watching the wonderful spectacle of that crazy race to the sea.


But then something happened which, to Amanda, see horrible. Some seagulls and other birds arrived an started eating some of the little turtles. She kept lo everywhere to see whether Daddy Turtle would turn up give those birds a good hiding. But he never came.


Amanda was watching all this with tears in her eyes, and when the first group of baby turtles finally reached the water and were safe from the birds, she gave out a little cry of happiness.


Even with the birds eating quite a few little turtles, in the end many more reached the sea, and Amanda was very pleased that they had managed to do so.


On their way home, her father, who had noticed the tears in Amanda’s eyes, explained to her that turtles were born that way. Mother Turtle lays many eggs, hides them in the sand, and off she goes. When the baby turtles hatch out, they have to try to reach the sea on their own. That’s why so many are born, because lots of them get eaten by other animals, and not only on the sand, also in the water. He explained to her that the few turtles who manage to become adults live for many, many years.


Amanda was really glad to have learned so much about the turtles that night, but as they continued home all she could think of was how happy she was to have a family; happy that her parents and her brothers and sisters had helped her and cared for her so much right from the day she was born.

فایل صوتی داستان تولد لاک پشت ها

لغات کاربردی انگلیسی داستان تولد لاک پشت ها

برای مطالعه تمام داستان های کوتاه انگلیسی کلیک کنید

Moosakhani