Moosakhani
0

داستان گیاه گوشتخوار و قصاب به انگلیسی | The Carnivorous Plant and the Butcher

داستان انگلیسی گیاه گوشتخوار و قصاب : The Carnivorous Plant and the Butcher

فلورا گیاهی گوشتخوار بود و در سوپرمارکتی که کنار قصابی دوستش پور کی قرار داشت زندگی می کرد. پور کی او را خیلی دوست داشت و همیشه به او توجه می کرد و در انتهای روز تکه ای گوشت به او می داد. اما یک روز فلورا هیچ گوشتی دریافت نکرد. روز بعد هم همین طور، به همین خاطر نگران شد و تصمیم گرفت از موضوع سر در بیاورد و بفهمد چرا پور کی دیگر به او گوشت نمی دهد.


بالاخره بعد از چند روز دریافت که قصاب به این دلیل به او دیگر گوشت نمی دهد که همه ی گوشت ها را در جعبه ی زردرنگ بزرگی بسته بندی کرده و در گوشه ای از فروشگاه خود انبار کرده است. روز بعد وقتی پورکی را دید، وانمود کرد چیزی نمی داند و از او پرسید آیا می تواند تکه ای گوشت از آن جعبه ی زردرنگ به او بدهد، بخورد.
پورکی جواب داد: «نه، حتی فکرش را هم نکن، فلورا! خواهش می کنم به آن جعبه دست هم نزن


فلورا از این حرف پورکی ناراحت و خشمگین شد .احساس گرسنگی می کرد و نمی توانست بفهمد چرا پور کی اینقدر از آن همه گوشت خوشمزه نگه داری می کند و نمی خواهد از آن ها تکه ای به او بدهد. سرانجام کشیک کشیده و شبی که در فروشگاه کسی نبود به سراغ آن جعبه گوشت رفت و آن را باز کرد و آن قدر از آن گوشتها خورد که شکمش درد گرفت.


صبح روز بعد فلورا احساس وحشتناکی داشت. وقتی پور کی وارد فروشگاه قصابی شد و دید کسی به جعبه ی گوشت ها دستبرد زده است، چند بار از او پرسید که آیا او از گوشتها خورده است؟ دفعه ی اول فلورا انکار کرد، ولی با دیدن چهره ی نگران و مضطرب پور کی تصمیم گرفت اعتراف کند.


پورکی وقتی دریافت فلورا از آن گوشت ها خورده است، از خشم فریاد کشید: «تو چی کار کردی؟ تو واقعا بی احتیاط هستی! من که به تو گفته بودم حتی به آن گوشت ها دست نزن! آن گوشت ها سمی و فاسد بودند! به همین خاطر در چند روز گذشته به تو گوشت ندادم. آن ها برای ما گوشت فاسد فرستاده بودند».

 

از آن ها بدون لحظه ای درنگ فلورا را به یک درمانگاه – گلخانه، نزد کارشناس گیاهی بردند تا زندگی اش را نجات دهد. لورا درد شدیدی در ناحیه ی ریشه هایش حس می کرد و رنگ برگهایش زرد شده بود. این شوک برای همه سخت بود ولی حداقل فلورا از این ماجرا درس گرفت که وقتی کسی که او را خیلی دوست دارد توصیه ای به او می کند، به حرفش گوش بدهد. این خیلی ایمن تر از آن است که هر کار دلمان می خواهد انجام دهیم.

Flora was a carnivorous plant, and she lived in supermarket, next to her friend Porky the butcher’s counter Porky treated her with great affection and attention and always had some morsel of meat to give her at the end of each day. But one day, Flora didn’t get her ration of meat Nor the next day, and she got so worried that she decided to spy on Porky.


What she found out was that he wasn’t giving her anything because he was putting lots of big slabs of meat in a big yellow box, Pretending not to know anything about it, Flora asked Porky if she could have a little of the food kept in the yellow box. He responded very severely that she could not, and added,
Don’t even think about it, Flora! Don’t ever think about touching the meat in that box”.


The plant felt hurt, as well as hungry, and she couldn’t stop wondering who Porky was keeping all that deliciouslooking meat for. With her negative thoughts she was filling up with anger, That very night, when the shop was empty, she went over to the box, opened it, and ate that meat until her belly ached….


The next morning, when Porky arrived and discovered the theft, Flora felt terrible. He asked her several times whether she had taken the meat. At first she denied it, but seeing Porky’s worry and nerves she decided to confess.


What have you done? You reckless thing!” Porky exploded, “I told you not to touch it! All that meat was poisoned!! That’s why I haven’t been able to give you anything for days. They sent us a spoiled delivery…”


Without delay, they found a Pharmabotanovet, with a Greenhouse-hospital, who managed to save Flora’s life. She was already feeling great pain in her roots, and her leaves were changing colour. The shock hit everyone hard, but at least Flora learnt to stick to the rules set by those who most love us. That’s much safer than just doing whatever you want.

فایل صوتی داستان گیاه گوشتخوار و قصاب

لغات کاربردی انگلیسی داستان گیاه گوشتخوار و قصاب

Moosakhani