Moosakhani
0

داستان کودن در ریاضیات به انگلیسی | The Math Dunce

داستان کوتاه، کودن در ریاضیات : The Math Dunce

آن سال در مدرسه ی محلی یک معلم ریاضی جدید آمده بود، همان طور که تعدادی دانش آموز جدید نیز ثبت نام کرده بودند. یکی از آن دانش آموزان کودن ترین بچه ای بود که تاکنون کسی دیده است. فرقی نمی کرد که یک مطلب را برایش سریع شرح دهید یا آهسته. در هر صورت جواب او خیلی مسخره و بی ربط بود. مثلا از نظر او دو به علاوه ی دو میشد پنج، هفت ضرب در سه می شد بیست و هفت، یا یک مثلث دارای سی زاویه بود…

 

قبل از آمدن این دانش آموز جدید، درس ریاضی خسته کننده ترین درس کلاس بود. اما حالا بچه ها خیلی سرگرم می شدند. آموزگار جدید از بچه های کلاس خواسته بود به جواب های بی معنی او گوش دهند و آنها را تصحیح کنند.

 

همه ی بچه ها می خواستند اولین کسی باشند که اشتباهات او را پیدا می کند و سپس به دنبال بهترین راه برای توضیح دادن به او می گشتند. برای این کار از انواع خرت و پرتها مثل: آب نبات، کارتهای بازی، موشکهای کاغذی و… استفاده می کردند.


به نظر نمی رسید که هیچ یک از این کارها باعث ناراحتی و رنجش آن دانش آموز شود

 

اما لویی کوچولو مطمئن بود که او از درون احساس ناراحتی می کند.

 

بنابراین یک روز تصمیم گرفت تا او را هنگام برگشت به خانه، تعقیب کند. لویی مطمئن بود که او را در حال گریه خواهد دید.

 

وقتی آنها مدرسه را ترک کردند، دانش آموز جدید به طرف پارکی در آن نزدیکی ها رفت و مدتی منتظر شد تا سرانجام شخصی به ملاقات او آمد..


آن شخص آموزگار جدید بود!

 

آموزگار، دانش آموز جدید را در آغوش گرفت و سپس هر دوی آنها دست در دست هم رفتند. لویی که با فاصله آنها را تعقیب می کرد، شنید که آنها داشتند درباره ی ریاضی با هم صحبت می کردند.

 

آن دانش آموز جدید همه چیز را درباره ی ریاضی می دانست، خیلی بهتر از همه ی بچه های کلاس!

That year, in the local school, there was a new Math teacher, as well as some new pupils.One of the new kids was the stupidest child anyone had ever seen. It made no difference how quickly or how slowly they tried explaining numbers to him; he would always end up saying something enormously dumb. Like two plus two was five, seven times three was twenty-seven, or a triangle had thirty corners


Before this boy arrived, Maths lessons had been the most boring of all. Now they were great fun. Encouraged by the new teacher, the children would listen to the pieces of nonsense spouted by the new kid, and they would have to correct his mistakes.


They all wanted to be the first to find his mistakes, and then think up the most original ways to explain them. To do this they used all kinds of stuff: sweets, playing cards, oranges, paper planes…


It didn’t seem like any of this bothered the new kid.


However, little Lewis was sure that it was bound to make him feel sad inside.


So, one day, he decided to follow the new kid home and school; Lewis was sure he would see him crying.


On leaving school, the new kid walked a few minutes local park, and there he waited for a while, untils came along to meet him…


It was the new teacher!


the teacher gave the new kid a hug, and off they went, hand in hand. Following from a distance, Lewis could hear they were talking about Math.


And that stupid new kid knew everything about it, much more than anyone in the class!

فایل صوتی داستان کودن در ریاضیات

لغات کاربردی انگلیسی داستان کودن در ریاضیات

معلم ریاضی

سی زاویه

خسته کننده ترین

اشتباهات

ناراحتی و رنجش

به نظر می رسید

همه چیز

اینستاگرام استاد انگلیسی

با کلی پست های آموزشی رایگان

Moosakhani