Moosakhani
0

داستان پری و سایه به انگلیسی | The Fairy and the Shadow

داستان پری و سایه: The Fairy and the Shadow

در روزگاران بسیار دور، قبل از اینکه مردم و شهرها زمین را پر کن حتی قبل از اینکه بسیاری از چیزها حتی نامی داشته باشند، مکان اسرار آمیزی وجود داشت که توسط پری دریاچه از آن مراقبت می هواداران پری دریاچه که همه زیبا و باهوش بودند، همیشه آماده ی خدمت به او بودند، تا اینکه روزی رسید که دریاچه و جنگل های اطراف آن با تهدید برخی از موجودات شیطانی روبه رو شد. دوست داران پری به او پیوستند و خود را برای یک سفر خطرناک در سراسر رودخانه ها، باتلاقها و بیابان ها در جستجوی سنگ کریستال، که تنها امید نجاتشان از دست نیروهای شرور و بدخواه بود، آماده کردند.

 

پری آنها را از خطرات و مشکلاتی که پیش رو داشتند آگاه ساخت و به آنها گفت که تحمل این سفر چقدر می تواند سخت باشد. اما هیچ یک از هواداران او از شنیدن این حرفها دچار ترس نشد. همه ی آنها قول دادند تا هر جا که لازم باشد با پری همراهی کنند، همان روز پری و پنجاه تن از وفادارترین پیروانش عازم سفری سخت و دشوار شدند، تا سنگ کریستال را بیابند.

 

همان طور که معلوم شد سفر آنها بسیار خطرناک تر و دشوارتر از چیزی بود که پری آن را پیش بینی کرده و هشدار داده بود. آنها با حیوانات وحشتناک بسیاری مواجه شدند و روزها و شب ها گرسنه و تشنه پیاده روی کردند. بسیاری از دوستداران و هواداران پری در رودررویی با این سختیها و روزهای فلاکت بار، ناامید شده و او را رها کردند. سرانجام، فقط یکی از آنها باقی ماند که نامش سایه بود.

 

سایه به هیچ وجه شجاع ترین، یا جنگجوترین دوست و هوادار پری دریاچه نبود.

 

بلکه تنها کاری که انجام داد این بود که تا آخر راه به پری و قولی که به او داده بود، وفادار ماند. هر وقت پری از سایه سؤال می کرد که چرا او نیز مثل بقیه او را ترک نکرده است، سایه جواب می داد: «من به تو قول دادم که علی رغم همه ی مشکلات با تو خواهم بود و این همان کاری است که دارم انجام می دهم. من نمی خواهم فقط به دلیل سختی سفر به تو پشت کنم و دوستی مان را نادیده بگیرم.»

 

 

پری سرانجام توانست با حمایت و وفاداری سایه، سنگ کریستال را پیدا کند. متأسفانه هیولایی نگهبان آن سنگ بود و به راحتی نمیشد آن را از چنگ هیولا در آورد. در اینجا بود که سایه برای آخرین بار وفاداری خود را به پری ثابت کرد و به هیولا پیشنهاد داد که به جای آن سنگ خودش را به او تسلیم کند. هیولا قبول کرد و بنابراین سایه بقیه ی عمر خود را در خدمت هیولا گذراند.


قدرت جادویی سنگ کریستال، پری را به دریاچه باز گرداند و همه ی موجودات شیطانی را ناپدید کرد. اما پری هر شب در فقدان سایه، دوست وفادارش، می گریست. زیرا عمل فداکارانه ی سایه باعث پیدایش عشقی قوی تر از هر عشق دیگر در وجود او شده بود.


پری به یاد سایه افتاد و به خاطر اینکه ارزش تعهد و وفاداری را به همه نشان دهد، تصمیم گرفت به همه ی موجودات روی زمین در طی روز، بخشی از سایه ی خود را هدیه کند. اما به هنگام شب همه ی این سایه ها به دریاچه  برمی گشتند تا شب را با پری غمگین بگذرانند و سعی کنند او را به خاطر گمشده اش دلداری دهند.

A long, long time ago, before people and their cities filled the Earth, even before many things even had a name, there was a mysterious place that was guarded by the Fairy of the Lake. Fair and generous, each of her followers were ever willing to serve her. There was a time in which some evil beings threatened the lake and its surrounding forests, and the fairy’s followers joined her on a dangerous journey across rivers, swamps and deserts in search of the Crystal Stone, their only hope of being saved.


The fairy warned them of the dangers and difficulties that lay ahead, of how hard it would be to endure the whole journey, but none of her followers were afraid. They all promised to accompany her to wherever it was needed, and that same day the fairy and her fifty most loyal followers set out on their journey.


As it turned out, the voyage was even harder and more terrible than the fairy had imagined and warned them about. They were met by terrifying beasts. They had to march day and night, lost in deserts, hungry and thirsty. Faced by such adversity, many followers lost heart and abandoned the quest. Finally, only one remained, and his name was Shadow.


Shadow was by no means the bravest, he was not the best fighter, nor was he the most quick-witted or the most fun.

 

However, what he did do was stay loyal to the fairy, right to the very end. Whenever the fairy asked Shadow why he had not done as the others and simply abandoned her, Shadow would always say, ‘I told you I would follow you in spite of all difficulties, and that is what I am doing. I am not going to turn my back on you just because the journey has been hard.


Thanks to her loyal Shadow, the fairy finally managed to find the Crystal Stone. Unfortunately, there was a monster guarding the stone, and this monster was not about to give up the stone easily. At this, Shadow, in a final act of loyalty, offered himself in exchange for the stone. The monster accepted, and so Shadow spent the rest of his days in the monster’s service.


The powerful magic of the Crystal Stone meant that the fairy could return to the lake and make the evil beings disappear. But every night she would cry at the absence of her loyal Shadow, because from Shadow’s act of selfsacrifice had arisen a love stronger than any other.


And in memory of Shadow, and to show everyone the value of loyalty and commitment, the fairy presented every being on Earth with its own shadow during the day; but when nighttime comes all these shadows travel to the lake, to spend time with the sad fairy, and to try to console her for her loss.

فایل صوتی داستان پری و سایه

لغات کاربردی انگلیسی داستان پری و سایه

مکان اسرار آمیزی

سفر خطرناک

هواداران او

هشدار داده بود

گرسنه و تشنه

وفادار

علی رغم

سنگ کریستال

خدمت هیولا

گمشده اش

اینستاگرام استاد انگلیسی

با کلی پست های آموزشی رایگان

Moosakhani