Moosakhani
0

داستان مسابقه بزرگ به انگلیسی | The Big Match

داستان کوتاه مسابقه بزرگ : The Big Match

یک روز، تعدادی از پسرها تصمیم گرفتند با یکدیگر فوتبال بازی کنند. هر یک از آنها باید یکی از وسایل مورد نیاز در مسابقات حرفه ای را با خود می آورد. برای مثال باید یکی توپ، دیگری سوت، یکی دیگر تورهای دروازه، دستکش های دروازه بان، پرچم های گوشه ی زمین و… را می آورد.

 

اما قبل از شروع بازی، در حالی که آنها مشغول انتخاب افراد تیم والد، بحثی بین شان در گرفت. آنها تصمیم گرفتند شخصی که مهم ترین وسیله را آورده، اعضای تیم را مشخص کند. اما نمی توانستند مشخص کنند مهم ترین وسیله چه بوده است، بنابراین فکر کردند بهتر است بازی را شروع کنند  و ضمن بازی به تدریج از شر وسایلی که افراد آورده بودند، خلاص شوند، تا ببینند کدام وسایل واقعا برای بازی ضروری هستند.

 

اولین چیزی که آنها کنار گذاشتند سوت بود. زیرا به جای آن می توانستند فقط فریاد بزنند. سپس دستکش های دروازه بان را به بیرون زمین پرت کردند. زیرا دروازه بان بدون دستکش هم می توانست توپ را بگیرد. بعد دیدند که پرچم های گوشه ی زمین هم بلااستفاده اند. همین طور به جای دروازه ها از دو تا سطل استفاده کردند و به همین ترتیب پیش رفتند تا سرانجام به جای توپ فوتبال نیز از یک قوطی کهنه استفاده کردند و به بازی خود ادامه دادند..

 

در حالی که آنها مشغول بازی با قوطی بودند، پسری با پدرش از کنار آنها گذشتند. مرد با دیدن آنها به پسرش گفت:

 

«پسرم، نگاه کن. از آن بچه ها یاد بگیر. آنها حتی بدون داشتن یک توپ، دارند فوتبال بازی می کنند. اگرچه آنها هرگز به این شکل نخواهند توانست فوتبال خود را ترقی دهند».

 

بچه ها حرف های آن مرد را شنیدند و فهمیدند که به خاطر غرور و خودپسندی بیش از حدشان، فوتبالی که می توانست یک مسابقه ی بزرگ باشد، به یک نمایش شرم آور تبدیل شده است و به هیچ وجه از آن لذت نمی برند و در آن لحظه بود که تصمیم گرفتند دیدگاه های خودخواهانه ی خود را کنار بگذارند و دوباره از ابتدا و با همان تجهیزات مناسب، مسابقه ی خود را آغاز کنند.

 

این مسابقه، واقعا مسابقه ی محشری شد. هیچ یک از آنها به این فکر نکرد که چه کسی بازیکن بهتر یا بدتر است. بلکه آنها فقط به این فکر می کردند که سرگرم باشند و تفریح کنند و بازی خود را ارتقا دهند.

Once, a group of boys decided to play a proper soccer game. Each one of them would bring something used in professional matches. So one would bring the ball, another the whistle, another the goalposts, others the goalkeeper gloves, the corner flags, etc…

 

But before the game started, while they were picking the teams, there was a slight argument. They decided that the boy who had brought the most important object would get to pick the teams. Well, now they couldn’t decide which had been the most important object, so they thought it would be best to just start playing, using all the objects, and gradually get rid of what people had brought, to see which things were truly indispensable.

 

The first thing they got rid of was the whistle, because the referee could just shout instead. Then they tossed the goalkeeper gloves, they managed to save the ball just as well without them. Neither did they really notice when they stopped using the corner flags, nor when they replaced the goalposts with a couple of bins. And so they continued, until finally they replaced the football with an old tin, and managed to keep playing…

 

while they were playing with the tin, a man and his son passed by. Seeing the boys playing like that, the man said to his son:

 

“Look, son. Learn from those kids over there. Without even a ball they’re managing to play football, even though they’re never going to be able to improve playing that way.”

 

The boys heard him say this, and realised that because of their excessive pride and egotism, what could have been a great match had turned into a shameful display, which they were hardly enjoying at all. That moment, they decided to put their selfish opinions to one side, and they agreed to start playing the match again, from the start, and with all the proper equipment.

 

And it really was a great game. No one thought about who was playing better or worse. Rather, they just concentrated on having fun and improving their game.

فایل صوتی داستان مسابقه بزرگ

لغات کاربردی انگلیسی داستان مسابقه بزرگ

تصمیم گرفتند

دستکش های دروازه بان

خلاص شوند

سوت

یک قوطی کهنه

یاد گرفتن

نمایش شرم آور

اینستاگرام استاد انگلیسی

با کلی پست های آموزشی رایگان

Moosakhani