Moosakhani
0

داستان دوستانی از جالیز سبزیجات به انگلیسی | Friends from the Vegetable Patch

داستان دوستانی از جالیز سبزیجات: Freinds from the Vegetable

لولو و لیلی دو تا اسفناج بودند که در یک جالیز متولد شده بودند. آنها در تمام طول زندگی شان با هم دوست بودند. یخبندان های  وحشتناک، توفان های برف و سوختن در گرمای تابستان را تجربه کرده و تاب آورده بودند. در تمام این دوران آنها همیشه از یکدیگر حمایت کرده و چشم انتظار روزی بودند که رؤیای هر اسفناجی است؛ لحظه ای که در بشقاب غذای یک کودک سرو شوند.

 

بنابراین وقتی که زمان برداشت محصول فرا رسید، لولو و لیلی خوشحال بودند که با یکدیگر به کارخانه ی آماده سازی اسفناج ها و سپس شرکت بسته بندی و نهایتا به سوپرمارکت ها فرستاده می شوند. در سوپرمارکت آنها را با هم داخل یکی از بهترین قفسه ها قرار دادند. آنها از دیدن خانم های سبد به دستی که از کنار قفسه ها عبور می کردند هیجان زده شده بودند. به ویژه از دیدن خانم هایی که با بچه به آن ها نزدي می شدند به هیجان می آمدند. یک روز کامل گذشت و هیچ کس به ان توجه نکرد. اما درست قبل از اتمام ساعت کار فروشگاه، خانمی به قفسه ی آنها نزدیک شد و بدون اینکه متوجه باشد، پایش به قفسه ای که لولو در آن قرار داشت خورد و لولو از قفسه پایین افتاد و روی زمین سر خورد و درست رفت جلوی پای آن خانم ایستاد و او با پایش قوطی اسفناج (لولو) را زیر قفسه شوت کرد.

 

هیچ کس نفهمید چه اتفاقی افتاده است و لولو تمام شب را گریه کرد و میدانست که همان جا تنها می ماند تا خراب و فاسد شود. لی لی خیلی ناراحت بود و از بخت بد دوستش بسیار متاسف شده بود، اما نمی توانست کاری انجام دهد. روز بعد، خانمی با یک پسربچه ی دوست داشتنی به لیلی نزدیک شد و به نظر می رسید قصد خرید او را داشت، اما این موضوع باعث خوشحالی لیلی نشد. او داشت به دوست بیچاره اش فکر می کرد. در لحظه ای که سرشار از غم و وفاداری بود او آخرین تلاش خود را برای کمک به دوست تمام دوران زندگی اش کرد و درست وقتی که پسرک داشت لیلی را از قفسه ی کنسروها برمی داشت، لیلی خودش را روی زمین انداخت و قل خورد و زیر قفسه رفت و سرانجام خود را به لولو رساند. پسربچه با تعجب خم شد و بدون اینکه متوجه باشد، لولو و لی لی را با هم از زیر قفسه برداشت و داخل سبد خرید مادرش انداخت.

 

در این ماجرا چند تا از ساقه های لیلی شکست، اما این بهایی بود که لیلی برای نجات دوست خود پرداخت. چند ساعت بعد، او در کنار لولو داخل بشقاب غذای آن کودک قرار گرفت و احساس خوشبختی بسیاری کرد، زیرا توانسته بود آرزوی بهترین دوست خود را برآورده سازد.

Lulu and Lily were two spinach plants who were bom om the same vegetable patch. They had been friends all their lives. Together they had endured terrible frosts, snowstorms, and scorching hot summer days. Through it all they had always supported each other, looking forward to the time every spinach plant dreams of: the moment they are served on a child’s dinner plate.


So when harvest time arrived, Lulu and Lily were happy at being sent together to the spinach preparation factory, and then on to the packaging company and to the supermarket. At the supermarket they sat together, displayed on one of the very best shelves. They were both excited to see ladies passing by with their baskets. They were especially thrilled when any lady with a child came nearby. A whole day passed without anyone showing any interest in them, but just before closing time, a lady walked too close to their shelf, and without realising, knocked Lulu off the shelf. Lulu fell to the floor, right in front of the lady, and the lady’s foot kicked Lulu under the stack of shelves.


No one realised what had happened, and Lulu spent the whole night crying, knowing that she would be left under the shelves until she moulded away. Lily, very upset,regretted her friend’s bad luck, but was unable to do anything. The next day, a lady with an adorable little boy seemed like she was going to buy Lily, but this did not cheer Lily up. She was thinking about her poor friend. In what was both moment of madness and a moment of true friendship she made one last attempt to help her lifelong friend. Just as the boy was about to grab Lily from the shelf, Lily threw herself to the floor and rolled under the shelves, ending up next to Lulu. The boy, surprised and amused, bent down and without knowing it, picked up both Lulu and Lily.


Lily ended up with a pair of broken stalks, but it was a price worth paying to save her friend. And some hours later, sitting on a plate at Lulu’s side, she felt like the happiest piece of spinach in the world, for managing to fulfil her dream alongside her best friend.

فایل صوتی داستان دوستانی از جالیز سبزیجات

لغات کاربردی انگلیسی داستان دوستانی از جالیز سبزیجات

اسفناج

حمایت کرد

زمان برداشت محصول

بهترین قفسه ها

گریه کرد

خرید

خم شد

نجات دوست خود

اینستاگرام استاد انگلیسی

با کلی پست های آموزشی رایگان

Moosakhani