Moosakhani
0

داستان بهترین روبات انگلیسی | The Best Robot

داستان کوتاه بهترین روبات : The Best Robot

XT-27 فقط یک روبات نبود. روی کارت هویت او نوشته بود: ” XT-27 : بهترین و مدرن ترین روبات.” به راستی او مدرن ترین روباتی بود که تاکنون ساخته شده بود. البته این موضوع باعث شده بود که او خیلی احساس غرور کند و او آن قدر مغرور بود که وقتی روبات های دیگر را در خیابان می دید، نگاه تحقیر آمیزی به آن ها می انداخت و همه ی احوالپرسی مشتاقانه خود را برای سایر روبات های XT-27 نگه می داشت.

 

او با خود فکر می کرد: “همه روبات ها باید مثل ما XT-27 ها باشند.” و خود را متقاعد کرده  بود که هیچ روبات جدیدی نمی تواند به مدل XT-27 ارتقا یابد و اینکه اگر همه روبات ها مثل او می شدند، دنیا به جای خیلی بهتری تبدیل می شد.

 

یک روز وقتی داشت در شهر قدم میزد، ناگهان در بزرگ زرد رنگی، تقریبا در چند سانتی حسگرهای چشمی اش (یعنی همان چیزی که من و شما به آن چشم میگوییم، اما XT-27 دوست داشت برای هرچیزی از واژه های فنی استفاده کند)ظاهر شد.

 

او هیچ ایده ای درباره اینکه این در از کجا آمده است نداشت، اما فکر می کرد که باید یک XT-27 باشد. از آنجا که او می توانست در مقابل هر چیز واکنش های سریع داشته باشد، توانست ز یکدفعه رفتن به داخل این در و عبور کردن از آن اجتناب کند. از این رو با طرح و نقشه، در را باز کرد و به درگاه آن پای گذاشت. در به روی یک شهر زیبا و خیال انگیز گشوده شد. همه ی ساکنین شهر XT-27 بودند و هر چیزی که می دید، اعجاب انگیز بود!

 

XT-27 هیجان زده از اینکه شهر ایده آل خود را پیدا کرده است، به کشف و جستجو در کل شهر پرداخت. برای گفت و گو با مردم توقف می کرد و به آن ها می گفت چقدر محشر است که یک XT-27 باشی. سرانجام به خانه اش که به شکل حباب و از جنس پشم و شیشه بود، در حومه ی شهر نقل مکان کرد. روزها از پی هم می گذشت تا اینکه ناگهان متوجه شد چیزی در آن شهر وجود دارد که مورد علاقه ی او نیست. از آنجا که همه ی روبات های شهر XT-27 بودند، پس هیچ کس دلیلی برای اینکه احساس برتری نسبت به دیگران داشته باشد نداشت و در اصل هیچ کس هم چنین احساسی را نداشت. هیچ کس نگاه تحقیرآمیزانه به دیگران نداشت و حقیقت این بود که او با گذشت زمان پی برد که دیگر حتی احساس نمی کند که روبات ویژه و خاص است.

 

مهمتر ازهمه کم کم همه چیز برایش خیلی خسته کننده شد. همه میتوانستند کارهارا به یک میزان خوب انجام دهند واین به آن معنی بود که برای کسی امکان برتری بر دیگران وجود نداشت. هر زمان که کاری را انجام می داد و به نظرش خیلی چشم گیر بود، متوجه می شد که روبات های دیگرهم درست در همان زمان، دقیقا همان کار را انجام داده اند.

 

بنابراین XT-27 کم کم دلش برای دنیای قبلی خود با آن روبات های کوچک و متفاوت تنگ شد. روبات هایی که هرکدام نقاط مثبت و منفی خود را داشتند و همین باعث تفاوت و از طرفی بامزه بودنشان می شد. او پی برد که ترجیح می دهد یک روبات TP-4  ناشی ، اما سرگرم کننده را ملاقات کند و زمانی را به گفت و گو با آن بگذراند، تا اینکه یک XT-27 دیگر را ببیند.

 

بنابراین شروع به جست و جوی آن در بزرگ زردرنگ کرد. پیدا کردن این در چند روز طول کشید، اما سرانجام آن در را پیدا کرد. درست مثل دفعه ی قبل، او در وسط یک خیابان معمولی ایستاده بود. او دستش را روی در گذاشت و با شور و اشتیاق آن را باز کرد و داخل شد…

 

وقتی XT-27 بیدار شد، روی زمین دراز کشیده بود و چند نفر داشتند به او کمک می کردند تا روی پاهایش بایستد. او به اطراف خود نگاه کرد، در زردنگی وجود نداشت. در عوض یک روبات بزرگ به رنگ زرد درخشان در جلوی خود دید. XT-27 با دقت و تعجب به این روبات ترسناک نگاه کرد.

او هرگز چیزی مثل این را ندیده بود. به نظر می رسید که این روبات از هر جهت کامل باشد. او از سایر روبات ها بلندتر و قوی تر بود و روی کارت هویتش نوشته بود: ” XT-28″ بهترین و مدرن ترین روبات.

 

ظاهرا غیرممکن اتفاق افتاده بود. XT-27 ها دیگر بهترین روبات ها به شمار نمی آمدند. با وجود این دوست ما دچار کمترین احساس غم و اندوه نشد. چند لحظه بعد، هنگامی که به یاد آن شهر کامل و رویایی افتاد، متوجه شد که باید خیلی هم خوشحال باشد که متفاوت است، و این خیلی عالی است که صدها روبات متفاوت وجود داشته باشد و هر کدام خوبی ها و بدی های خود را داشته باشند.

XT-27 wasn’t just any robot. His identification plate read “XT-27: The best, most modern robot”. He was, indeed, the most up-to-date robot currently available, a product difficult to beat. Of course, this made him feel very proud. So much so, that when he saw other robots in the street, he would look at them with a certain air of superiority; he reserved his enthusiastic greeting for other XT-27s.

 

“All robots should be like us XT-27s”, he thought to himself. He was convinced that no new robot would able to improve on the XT-27 model, and that the world would be a much better place if all robots were like himself.

 

One day, he was walking along in Bionic City, when a big  yellow door suddenly appeared, about an inch in front of his piezoelectric optical sensors (that’s eyes to you and me, but XT-27 liked to use highly technical sounding words for everything).

 

He had no idea where the door had come from, but thanks to being an XT-27, his quick reactions allowed him to avoid walking straight into it. Intrigued, he pulled it open and went through the doorway. The door led to a fantastic city. All the city’s inhabitants were XT-27s, and everything he saw there was mindblowing!

 

Excited at having found his perfect city, he set to exploring the whole place, stopping from time to talk to people, telling them what a great thing it was to be an XT-27. Finally, he moved into his moulded fiberglass bubble (a house), on the outskirts of the city. The days passed, but he suddenly realized that there was something about that city that he didn’t like. As all the robots were XT-27s, it meant that no one had any reason to feel better or more up-to-date than anyone else, and, in fact, nobody did. No looked down on others, and, if truth be told, he found that with the passing of time not even he felt special any more.

 

On top of that, things became very boring. Everyone could do things equally well, which made it impossible for anyone to stand out from the crowd. Whenever he did anything which he thought brilliant, it turned out that the other robots had done exactly the same thing and at the same time.

 

So XT-27 started to miss those varied little robots in his previous world. Each one had had its good and bad points, but that made them different and fun. He realised that he would much prefer to meet a clumsy-but-fun TP-4. And spend a while chatting with it, than see yet another XT-27.

 

So he started searching for that big yellow door. It took him several days to find it, but finally he did. Just like before, it was standing in the middle of a normal street. He put his hand on the door and looked behind him, as if saying farewell to the city that had at first seemed so perfect. Then, he gave the door a joyful push…

 

When he woke up, the XT-27 was on the ground, and some people were helping him to his feet. He looked around, and there was no yellow door at all. Instead there was an enormous shiny yellow robot. The XT-27 looked carefully at that formidable-looking robot. He had never seen one like it.

It seemed perfect in every way. It was taller and more powerful than any other, and its identification plate read:”XT-28, the best, most modern robot”.

 

So they had done it. The seemingly impossible had happened. The XT-27s were no longer the best robots of all. Even so, our friend didn’t feel the slightest sadness. Seconds earlier, when dreaming about the perfect city, he had learnt that he was very happy to be different, and that it was great to have hundreds of different robots; each one with its very own good and bad points

فایل صوتی داستان انگلیسی بهترین روبات

لغات کاربردی انگلیسی داستان بهترین روبات

کارت هویت

ظاهر شد

حسگرهای چشمی اش

واکنش های سریع

گذشت زمان

پی برد

درعوض

غم و اندوه

اینستاگرام استاد انگلیسی

با کلی پست های آموزشی رایگان

Moosakhani